دانلود کتاب یار و یاور  از مهسا محمدی

کتاب یار و یاور

دانلود کتاب یار و یاور  از مهسا محمدی

دانلود کتاب یار و یاور  از مهسا محمدی

با لینک مستقیم برای اندروید و کامپیوتر و PDF

 موضوع کتاب: عاشقانه،همخونه ای،اجتماعی

خلاصه کتاب یار و یاور

آریا نفس عمیقی کشید و در حالی که به سمت در می رفت فریاد زد.

من با دختری که یبارم ندیدمش عروسی نمیکنم. والسلام! در با صدای بدی بسته شد و

مادر عصبی روی تخت نشست. سهراب با حرص به سمت او برگشت.

 بیا! اون همه گفتم اسم این پسرو نزاریم یاور، گفتی نه می‌خوام یاد بابام زنده باشه. حالا تحویل بگیر.

 خوبه دیگه! تو هم یکی رو پیدا کردی حرصتو روش خالی کنی. انگار الان مشکل

ما اینه که اسمش تو شناسنامه یاوره.( انگشت اشاره اش را روی شقیقه فشار داد)

ولی خب حق داره بچم. داری زندگیش رو برای یه شرکت کوفتی خراب میکنی.

 انگار یادت رفته اگر شرکت کوفتی نبود تو مثل ملکه ها زندگی نمی کردی!

اعظم در حالی که صورتش را جمع کرده بود از کنار اتاق سهراب و ملکه رد شد و

به اتاق آریا رسید. به عادت همیشه آرام در کوبید.

 یاورم، میشه بیام تو؟

آریا با شنیدن صدای اعظم یکباره همه چیز را فراموش کرد و از جای خود بلند شد.

در را باز کرد و باز روی تخت نشست. اعظم با لبخند به سمت او رفت و کنارش نشست.

دستش را بالا برد و صورت یاورش را نوازش کرد.

 پسرم، قربونت بشه اعظم که تو رو تو این حال انداخته!

آریا غمگین سرش را تکان داد. خدا نکنه. تقصیر تو نیست که. تو نمی دونستی من خبر ندارم.

 می دونستم!چی؟! بابات گفت من بگم تا کمتر عصبی بشی.

آریا نفس عمیقی کشید و اعظم را نگاه کرد. اعظم خجالت زده سرش را پایین برد.

کتاب پیشنهادی:

دانلود کتاب زرخرید

دانلود کتاب کاباره

دانلود کتاب عرق سگی

قسمتی از کتاب

ناراحتی ازم؟لبخند تلخی بر لب های مرد کنارش جا خوش کرده بود.

 چرا باید ازت ناراحت باشم؟ بابام تو رو وسیله کرد تا خبر وسیله شدنم رو بهم بدی.

ناراحت نباش یاورم. اصلا شاید از دختره خوشت اومد. ها؟

شاید، شاید!

آریا به عادت همیشه سر بر پای دایه اش گذاشت و اعظم همانند بچگی هایش

شروع به خواندن شعر کرد. شعری که تنها دلیل تغییر نیافتن اسم داخل شناسنامه بود.

چشمان قهوه ای آریا خواب کردند و بدون این که او بخواهد آرام بسته شدند

 نفهمید چند ساعت گذشت اما زمانی که بیدار شد پای اعظم هنوز هم زیر سرش بود.

شرمنده از جای خود بلند شد و چشمانش را با دست مالش داد.

ببخش، من نفهمیدم کی خوابم برد.

زیاد نخوابیدی که پسرم، کلا دو ساعت خوابیدی.

آریا چشمانش را باز باز کرد و متعجب پرسید: دو ساعت؟!

من اصلا ظهرا نمی خوابم که! الان ساعت چنده؟

تو هر وقت ناراحت باشی می خوابی. ساعت پنجه.

اون برای بچگی بود که قهر کردنی چشمام رو می بستم و بعد به خواب می رفتم.

– ترک عادت موجب مرض است دیگه چیزی نگو، بلند شو قشنگ برو حموم بعد

آماده شو که دو ساعت دیگه مراسم خواستگاری شروع میشه.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back To Top