دانلود کتاب پریشان دل  با 

کتاب پریشان دل

دانلود کتاب پریشان دل  با 

دانلود کتاب پریشان دل  با لینک مستقیم 

برای اندروید ،آیفون و تبلت 

توسط: غزل سلیمانی

سبک کتاب: عاشقانه

چکیده ای از کتاب پریشان دل

با قدم هایی بلند اما سست سعی می کرد تا خودش را نجات بدهد فقط می دوید تند و بی وقفه ، تنش حس تکه تکه شدن

داشت انگار هر چه از دست اسن سوزن های ریزی که روی سرش فرو می آمد ، فرار می کرد فایده نداشت

دنیز عزیزم-

صدای دویدن های مریم را میشنید صدای فرو رفتن

پاهای مریم درون چاله های پر شده از آب باران دست هایش رامشت کرده بود و روی شقیقه هایش می کوبید و فرار می کرد با

اصواتی نامفهوم چیزی می گفت پوست پشت مشت هایش از برخورد قطرات خنک باران آزار می دیدند وقتی باران روی

گونه هایش می کوبید ، دردش می آمد مریم سرعتش را بیشتر کرد نفسش دیگر بریده بود اما نمی توانست بیخیال آن طفل

معصوم باشد و ولش کندوو

کتاب های پیشنهادی:

کتاب تابوتم را می خواهم

کتاب چند درجه بالاتر از غرور

بخشی از کتاب

آخر این همه زیبایی در وجود دختر نوزده ساله ای مثله دنیز چه می خواست ؟

آه کشید و از جایش بلند شد

من زود میام جایی نری ها-

و شروع کرد به دویدن در بین کوچه پس کوچه های غرق در آب  ،دلش با دنیز بود و نمی خواست خیلی تنهایش بگذارد از بین

قطراتی که مصرانه جلوی دیدش را می گرفتند تقلاکنان و به سمت خیابان اصلی رفت دنیز در خود پیچیده بود ، به آسمان

خیره مانده بود آسمانی که مدام آزارش می داد اواخر اسفند ماه را دوست نداشت با اینکه در آمدشان عالی بود و زندگی در

این وقت سال برایشان راحت تر بود اما دلش نمی خواست زیر باران بماند یادش بود چتر بردارد اما چون نمی توانست راحت

صحبت کند ، در دلش با خودش گفت شاید هم باران نبارد اما انگار آسمان دلش برای او و مریم سوخت که خیلی زود باران را

بند آورد دنیز خیس و یخ زده از جایش بلند شد به سر کوچه نگاه می کرد منتظر مریم بود تا برگردد اما خبری نشد همانجا

 ماند .. فکر می کرد اگر صدایش کند زودتر میبیندش برای همین شروع کرد به فریاد زدن اسم مریم ..مریم نیامد خبری از

دانلود کتاب پریشان دل غزل سلیمانی رایگان

او نمی شد یکباره ترسید رعدی آسمان را روشن کرد خودش را در پناهگاه شاخه های درخت گردو و دیوار پنهان کرد

نمی توانست گریه کند بلد نبود کلا ناراحت بودن را بلد نبود در چهره نشان بدهد فقط می توانست بخندد نقاشی بکشد و

با کاغذ درنا درست کند صدای داد زدنش تبدیل به جیغ های نا آرام و بی قراری عجیبی شد شروع کرد به تکان دادن دست

هایش و این پا و آن پا کردن نگاهش را نمی توانست از سرکوچه بگیرد به ذهنش هم نرسیده بود که راه بیوفتد و دنبال

مریم بگردد مریم اگر نبود کسی او را نمی فهمید کسی نمی دانست او چه می خواهد مریم زبانش بود کسی بود که او را

کاملا درک می کرد و نیامدن مریم پریشان ترش می کرد..

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back To Top