دانلود کتاب من پروانه سمت راستی ام با لینک مستقیم
برای اندروید ،آیفون و تبلت
توسط: زهره گروهی
سبک کتاب: عاشقانه
چکیده ای از کتاب من پروانه سمت راستی ام
طی چهل روز گذشته، خونه خالی نشده بود و همه با بهت و ناباوری افسوس میخوردند. آخر شب بود و همه ی
مهمونها رفته بودند؛ مجید توی حیاط با خودش حرف میزد و کلنجار میرفت!
مهین آمد و گفت: مجید خیلی خسته شدم، بریم که اینها هم استراحت کنند.
– چشم خانم یک لحظه اجازه بده! فافا تو امشب میمونی؟
– آره، خیالت راحت باشه شما برید.
– فرخنده خانم! من با شما کار مهمی دارم، انشاالله فردا میام که با هم صحبت کنیم.
– اونوقت…، درچه مورد؟!
– الان زمان مناسبی برای صحبت کردن نیست، فردا که اومدم توضیح میدم.
– فرخنده با شنیدن این حرف دلهرهی عجیبی گرفت و احساس ترس کرد، ساکت نشسته بود و رفتن اونها رو
تماشا میکرد ولی در دلش غوغا به
پا بود، هزار و یک جور فکر و خیال میکرد که مجید چه خوابی براش دیده؟!
« بعدازظهر فردا بود که زنگ درب بصدا در اومد و فافا درو بازکرد. »
– سلام! فرخنده کجاست؟
دانلود کتاب من پروانه سمت راستی ام زهره گروهی رایگان
– رفته بیرون! گفت کار دارم ولی زود برمیگردم.
– چی؟! رفته بیرون؟ این چه کار مهمی بوده که الان باید میرفته؟
بچه ها که صدای عموشونو شنیدند از اتاق بیرون اومدند؛
اونها خیلی مجید و دوست داشتند و با شادی گفتند: سلام عمو جون!!
– سلام عزیزای من! بیاین اینجا ببینمتون .
مجید فرشته رو بوسید، فرشید کوچولو رو هم نشوند روی
پاش و گفت: چی دوست داری عمو برات بخره؟
فرشید گفت: آخ جوون…، بستنی!!
– عمو…، برام بستنی میخری؟
همینکه سرش خلوت شد زد بیرون، آخه این چه وضعیه؟
تو بگو فافا، من با این زن چکار کنم؛ آخرشم آبروی این خانواده رو به باد میده.
– حرص نخور! درست میشه انشاالله…
« ساعت از شش بعدازظهر گذشته بود که فرخنده با تکبر و نخوت از راه رسید.»
سلام آقا مجید!
– سلام خانم!… چه عجب تشریف آوردید، من که دیشب گفتم با شما کار مهمی دارم
کتاب های پیشنهادی:
دانلود کتاب خون بس
دانلود کتاب حسابدار زیبا