دانلود کتاب تبسم مهتاب از fakhteh2017

کتاب تبسم مهتاب

دانلود کتاب تبسم مهتاب از fakhteh2017

دانلود کتاب تبسم مهتاب از fakhteh2017

با لینک مستقیم برای اندروید و کامپیوتر و PDF

 موضوع کتاب: عاشقانه،اجتماعی

خلاصه کتاب تبسم مهتاب

داستان زندگی تبسم شاید شرح حال خیلی‌ها باشه، قربانی خواسته‌ها و انتقام دیگران بودن فقط به تبسم ختم نمیشه.

تبسم یه دختر نابیناست که به خاطر نیش و کنایه‌های مادرش، خودش رو در حصار تنهایی‌اش محبوس کرده،

در این بین شخصی وارد زندگی‌اش می‌شه که به ظاهر غریبه‌ست، اما همین غریبه از هر آشنایی آشناتره و مسیر تاریک زندگی‌اش رو به سمت روشنایی سوق میده.

درد یک پنجره را پنجره‌ها می‌فهمند

معنی کور شدن را گره‌ها می‌فهمند

سخت بالا بروی، ساده بیایی پایین

قصه‌ی تلخ مرا سرسره‌ها می‌فهمند

یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن

چشم‌ها بیشتر از حنجره‌ها..

کتاب های پیشنهادی:

دانلود کتاب دلبر حاجی

دانلود کتاب خون بس

بخشی از کتاب

نگاه گریانش را از آسمان گرفت آسمانی که حتی یک بار هم رنگش را ندیده بود، ستاره های بیکران و رقـــص نور

مهتاب را ندیده بود؛ اما هر وقت دلش از گوشه کنایه های شراره میگرفت به همین آسمان پناه می آورد. همین آسمانی که

رویش را ندیده بود گرمترین پناهش بود و چه دلپذیر و امن بود این سقف باز آسمان.

شاید هم دیده بود؛ اما از آن چیزی در خاطرش نبود. تبسمی کوتاه اما دلنشین بر لبان کوچک و زیبایش نقش بست اما با

یادآوریهای گوشه کنایه های شراره غم دنیا در دلش ریخت. قطره اشکی روی گونه هایش لغزید و روی دستانش افتاد،

سوز سردی وزید و موهای مشکی و بلند تبسم را به رقـــص درآورد، شنلش را محکمتر به دور بازوان خود پیچید،

موهایش را که سرکشانه در دستان باد میرقصید پشت گوشهایش زد و دل از تاریکی بیرون جدا کرد، به داخل اتاق آمد

در تراس را بست و دستانش را به دیوار گرفت تا به تختش رسید، روی تختش نشست، دستانش را روی پرزهای پتو

کشید تا نقشهای برجسته اش را زیر انگشتان کشیدهاش احساس کند .

از زمانی که در خاطرش بود زندگیاش به همین چهار دیواری اتاقش ختم میشد .همین اتاق که حتی رنگ دیوارهای آن

را هم نمیدانست برایش بهترین پناهگاه در برابر کنایه های شراره و دعواهای مکرر بیتا بود. خواهری که هیچ گاه

خواهرانه هایش را خرج او نکرده بود.

همیشه بعد از صحبت با شراره این حس به سراغش میآمد و به خودش تشر میزد :کاش راضی شده بودم چشمهام رو

عمل کنم، حداقل اون موقع خودم از پس کارهام برمی اومدم.

اما حسی در این بین مانع او میشد! ترس، حسی غریزی که همه انسانها دچار آن هستند و غیر قابل انکار است

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back To Top