دانلود کتاب شب زاده از زحل دخت

کتاب شب زاده

دانلود کتاب شب زاده از زحل دخت

دانلود کتاب شب زاده از زحل دخت

با لینک مستقیم برای اندروید و کامپیوتر و PDF

 موضوع کتاب: عاشقانه،اجتماعی

خلاصه کتاب شب زاده

تو بگو چه بگویم زان دختری که در اوج تنهایی اما تنها نبود او … خدا را داشت

دخترکی معصوم ولی خودساخته …

تنها بود همانند شب . او همتا نداشت … او شبزاده بود

شبانه اسمش … یگانه ( بی همتا ) رسمش بیم تنهایی نداشت چون باز هم او … خدارا..

کتاب های پیشنهادی:

دانلود کتاب چند درجه بالاتر از غرور

دانلود کتاب عروسک ارباب

 

بخشی از کتاب

صداي هشدار پاشنه هاى بلند كفشم روى سراميك هاي سرد سالن باغ ، لحظه به لحظه بلند تر ميشد ، صالبت و

جرئت من حتي در پاشنه هاي كفشم هم حس ميشد …

جمعيت شناخته و ناشناخته اي كه با تعجب ، حيرت ، عصبانيت و به ندرت مهرباني كنكاشم ميكردند .

دنباله ى لباس اتشينم بر زمين كشيده ميشد ، اتشي كه روزي دامان همه را ميگرفت . جلوي لباس كوتاه بود و تا ٢

وجب روي ران بود با اين حال پاهاي سفيد و خوش تراشم را به رخ ميكشيد موهاي مشكيم را بيرحمانه به دور خودم

پخش كرده بودم و تضاد چشم گيري با پوستم بوجود اورده بود و با چشماني كه شب از او باخته بود همه جا را زير

نظر گرفته بودم ، سكوت چون روحي ظالم همه را در بر گرفته بود و با موزيك اليتي كه پخش ميشد در جنگ بود

پوستم از حس نگاه هاي اشنايي كه روى من بود گزگز ميكرد ، از درون فرياد ميزدم : اين آرامش قبل از طوفانه

پوزخند سمجي گوشه ى لبم نشست ، از همان پوزخند هاي معروف به سمت ميز بار رفتم از انواع شامپاين ها و

شراب ها گرفته تا انواع وتكا ها و گيالس ها و ليوان ها و جام هاي زيبا و خيره كننده

در نگاهم هيچ نبود جز شب سردي كه سرمايش فضارا برداشته بود جام شراب را ميان انگشت سبابه و انگشت

وسطم قرار دادم و به شراب نگاه كردم ، قرمزي به رنگ خون

کتاب شب زاده زحل دخت

جرئه اي نوشيدم دست گرمي روى شونه ام نشست و متعاقب ان صداي پير و شكسته ي پدرم … مردي كه ويران

كرد … نابود كرد

– شبا شبانه … د .. دخترم

پوزخندم تمسخر اميز تر شد برگشتم و به قامت راست پدرم نگاه كردم در چشمان قهوه ايش حلقه اي اشك نهفته

بود زبانم باز نميشد . مغزم قفل بود و جز ان پوزخند لعنتي دستور ديگري نميداد

به خودم نهيب زدم : يالا شبانه يالا

اما جز اصواتي نا مفهوم از گلوم چيزي خارج نشد

– دخترم تو تو زنده اي

بالاخره مغزم دستور حرف زدن را صادر كرد … من شبانه بودم ، من ميتوانستم

با تمسخري كه صدايم را در خود حل كرده بود نجوا كردم : دخترت ؟؟؟؟ من كي لقب دخترم گرفتم كه متوجه

نشدم هان ؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back To Top