دانلود کتاب سانست  از ا_اصغرزاده

کتاب سانست

دانلود کتاب سانست  از ا_اصغرزاده

دانلود کتاب سانست  از ا_اصغرزاده

با لینک مستقیم برای اندروید و کامپیوتر و PDF

موضوع کتاب: عاشقانه،انتقامی

خلاصه کتاب سانست

خیلی وقت پیش، درست زمانی که خورشید قصه‌ی ما هنوز طلوع نکرده بود اتفاق بدی رخ داد، اتفاقی که درش قسم خورده شد به نابودی،

به تباهی، به سیاهی! همان موقع بذر کینه کاشته شد، شخم زده شد، جوانه زد و آرام و آرام رشد کرد، ریشه دواند و بزرگ شد،

بزرگ و بزرگ‌تر تا شد یک سیاهی، یک تباهی و یک غروب بی‌رحمانه. •• پسر قصه‌ی ما که از همان کودکی در گوشش از انتقام خواندن و

حالا وقت شروع بازی است اما آیا عشق مجالی به انتقام می‌دهد؟!

کتاب های پیشنهادی:

دانلود کتاب میراث

دانلود کتاب گرگ و گله

بخشی از کتاب

عه محمد نکن ، الان کسی میاد می بینه .

محمد اما مگر زبان خوش حالی اش بود .

با نگاهی که دل خورشید را هزار بار تکه تکه می کرد گفت -:خب ببینن ، که چی مثلا

خورشید خندید ؛ در لبخندهای این دختر انگار طعم گس پرتغال تازه رسیده جای داده شده بود که وقتی می خندید آنقدر

شیرین می شد .

دستش را بالا برد ؛ تاج گلبرگ های روی موهایش را مرتب کرد و پرسید -:یعنی انقدر زیبا شدم ؟

محمد فقط پوزخندی کوتاه گوشه ی لبش جا داد و گفت -:آره زیبا ! حتی زیباتر از خورشیدی که الان بالای سرمون نگبهان

ایستاده .

این پسر انگار خندیدن بلد نبود ؛ توی تمام آن مدت حتی یک بار هم لبخندش را برای خورشید به حراج نگذاشته بود .

خوش قیافه بود و خوش اخلاق .

دوباره لبش شکوفه زد به خنده که محمد روسری اش را روی موهایش کشید و گفت -: بلندشو که دیر شده ؛ بریم از خان بابا

کسب اجازه کنیم کمی هم کنار نهر طالان قدم بزنیم ؛ من تا شب باید برگردم .

خورشید باز شیطنت کرد ؛ بو*س*ه ای روی گونه اش کاشت که احساس کرد چیزی در دلش ترکید ؛ چیزی شبیه اناری رسیده و

شیرین.

پس زد حسش را ؛ باید پس می زد ؛ لازم بود!

فقط نگاهش کرد که خورشید با گونه ها گلگون شده گره ی روسریِ رنگارنگش را سفت کرد و پرسید -:باز کی میایی روستا ؟

 

قیمت15000

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back To Top