دانلود کتاب شایعه  از Cecil_emadi

کتاب شایعه

دانلود کتاب شایعه  از Cecil_emadi

 دانلود کتاب شایعه از Cecil_emadi

با لینک مستقیم برای اندروید و کامپیوتر و PDF

 موضوع کتاب: عاشقانه، طنز، اجباری

خلاصه کتاب شایعه

دختر داستان ما توی یه شرطبندی بادوستاش قرار میذاره که برای یکی از

خوانندهای معروف کشورمون شایعه درست

کنه، این شایعه باعث زیر و رو شدن زندگی خوانندمون میشه و.

کتاب پیشنهادی:

دانلود کتاب به تیرگی شب به زلالی دریا 

دانلود کتاب نشون به اون نشونی

دانلود کتاب بیوه برادرم

قسمتی از کتاب

هوووف،این دبیر ریاضی ام که دست از درس دادن بر نمیدازه.

ملودی اومد در گوشم گفت:داری به چی فکر میکنی که

مثه قاتلا به این معلم بخت برگشته نگاه میکنی؟

بهش نگاه کردم و با بی حالی گفتم:خستم دارم از گشنگی میمیرم.

این هم که وقتی فکش رو باز کرد با چند نذر و نیاز هم بسته نمیشه.

ملودی:یه چند دقیقه دیگه زنگ میخوره از دستش خلاص میشیم.

حالام گوش کن تا از کلاس بیرونم ننداخته.و خودش

مشغول جواب دادن به تمرین ریاضی شد.

ناچار سرمو چرخوندم و مثلا به درس گوش دادم. بعد از خوردن زنگ لعیا

که یکی از زرنگای کلاس بود با لبخندی که چال

گونه اش رو به نمایش می گذاشت گفت:خسته نباشید،

انشاا جلسه بعد نیاین که خستگی ماهم در بره.بااین حرفش بهش

فهموند که چقدر زِر اضافی زده.

معلم از رو نرفت و گفت:درسمون عقبه باید سریع خودمون رو به بقیه مدرسه ها برسونیم.

خداروشکر بعد ازینکه این حرفو زد از کلاس خارج شد

وسایلمون رو جمع کردیم و همگی از کلاس زدیم بیرون.

به آنا نگاه کردم که داشت واسه بچه ها باصدای بلند جک تعریف میکرد،

وقتی ک جک تموم شد همگی بدون توجه به اینکه

تو خیابونیم با صدای بلند زدیم زیر خنده.

یه پسر که از لاغری زیاد شباهت زیادی به گشنگان سومالی داشت باگذشتن از کنارمون گفت:قــــربــــون

خـــندهــــاتــــووووون.

با شنیدن حرفش دهنامون که اندازه غار باز شده بود و بدون شک

تا لوزالمعده امون پیدا بود،خود به خود بسته شد و تند

تند به راهمون ادامه دادیم یه چند قدم که از اون پسر جدا شدیم

دوباره شروع به خندیدن کردیم و بقیه راهو خیلی

خانمانه و آروم رفتیم.هممون خونه هامون توی یه کوچه بود(آنا،آرامش،ملودی،ترانه،بهاره،
لعیا)
و مسیر رفت و برگشت مدرسه رو باهم بودیم.

بعد از اینکه باهاشون خداحافظی کردم درو باز کردم و از حیاط با صفامون گذشتم و به درون خونه پا گذاشتم.

_ســـلــــااااام،مــــامــــان گشنمه.

مامان از آشپزخونه اومد بیرون و گفت:

سلام گل دختر،برو دستو صورتتو بشور تا غذارو بکش

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back To Top