دانلود کتاب ارباب زاده با | برای اندروید ،آیفون و تبلت ،

کتاب ارباب زاده

دانلود کتاب ارباب زاده با | برای اندروید ،آیفون و تبلت ،

دانلود کتاب ارباب زاده با لینک مستقیم | برای اندروید ،آیفون و تبلت ،

توسط:الهام فعله گری

سبک کتاب: عاشقانه،اربابی

چکیده ای از کتاب ارباب زاده

صبح یکی از روزهای اواخر تابستان بود. عمارت میان درختان سرسبز مثل یک بنای رویایی در بهشت میماند که

در یکی از بزرگترین اتاقهای آن، مرد با ابهت و تنومندی با بیقراری قدم میزد. عاقبت طاقت نیاورد و با صدای بلندی گفت:

مهتاج… مهتاج! زنی مسن با لباسهایی گرانقیمت جلو امد: بله ارباب؟ – همه چیز مرتبه؟ بچه ها هستن؟

بله آقا، همه پائین منتظر شما هستن. خواهش میکنم نگران نباشید…

مطالب پیشنهادی:

 کتاب تابوتم را می خواهم

 کتاب چند درجه بالاتر از غرور

بخشی از کتاب

سیمین روی صندلی گهوارهای نشست و درحالی که صندلی به آرامی به جلو و عقب خم میشد و او با حرص پایش را تکان میداد،

با غضب گفت: ارباب حتی جلوی غریبه ها هم باید به جوری نشون بده که سبحان از همه براش عزیزتره! و با پوزخند ادامه داد:

نورچشمی!!! انگار خدا بعد از تا دختر کور و کچل، سبحان رو به ارباب داده و با عصبانیت پایش را روی پای دیگرش انداخت.

فرحناز که مشغول شیر دادن به میشا بود، با لحنی دلگیرانه گفت: آقا اونقدر که به سبحان خان علاقه داره به شهاب خان که

پسر بزرگشونه اهمیت نمیده! مریم لبخند زد: بس کنید دیگه خودتون رو ناراحت نکنید و رو کرد به سیمین: سیمین جون،

سبحان خان برادرته، چه اشکالی داره که ارباب هواشو داشته باشه؟ در ضمن ارباب به همه ی بچه هاش توجه داره! فرحناز ابرو درهم کشید:

امابه سبحان خان توجه بیشتری داره! سبا جلوی اینه ایستاد و موهای سیاه و بافتهاش را به زیر روسری فرستاد و گفت:

دانلود کتاب ارباب زاده الهام فعله گری

این حرفها رو ول کنین، راستش شنیده ام مهمانهای ارباب فرنگ زندگی میکردن، مثل اینکه چندساله برگشتن تهران، درسته؟

سیمین پاسخ داد: آره، توهم حواست رو جمع کن، پسرشون، مهیار، خیلی زیرچشمی بهت نگاه میکرد، فکر میکنم چشمش رو گرفتی!

سبا سرخ شد و سر به زیر گرفت. در همین حین درب اتاق باز شد و مهتاج با صورتی برافروخته وارد شد و در حالی که سعی میکرد

صدایش بالا نرود، گفت: همه جمع شدین اینجا؟! مهمانها پائین تنهان! سیمین از جا برخاست: من باید به پسرم سر بزنم از صبح تا حالا کنار خدمتکاره،

حالا شما چرا اینقدر عصبانی هستید؟ . عصبانی نباشم؟ شما که میدونین اینها چقدر برای ارباب مهم هستن، باید به بهترین نحو ازشون پذیرایی بشه، سبا؟

تو چی میخوای از جون اون اینه؟! با مریم و فرحناز برین کنار مهمونها، زشته، متوجه شدین؟!

فرحناز کلافه از جا برخاست: چشم خانوم، آقایون کجا هستن؟ – همه رفتن تا

اطراف رو ببینن.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back To Top