دانلود کتاب نخ سرخ سرنوشت از آنید

کتاب نخ سرخ سرنوشت

دانلود کتاب نخ سرخ سرنوشت از آنید

دانلود کتاب نخ سرخ سرنوشت از آنید

با لینک مستقیم برای اندروید و کامپیوتر و PDF

 موضوع کتاب: عاشقانه،مافیایی،معمایی،علمی

خلاصه کتاب نخ سرخ سرنوشت

– دوسش داری!

مردمک های ساواش آرام بالا آمد و به او نگاه کرد.

بدون هیچ فکری هر حرفی که از دلش گذشت را به زبان آورد.

– بعضیا رو دیدی، بی دلیل برات مهمن؟ حتی توی ذهنتم نمی‌تونی نسبت خاصی بهشون بدی. نمیتونی بگی مثل خواهرمه، دوستمه، عشقمه. نه!

هیچ کدوم! فقط مثل کسیه که می‌خوای برای همیشه تو زندگیت بمونه.

صورتش مانند کسی بود که کشتی اش در حال غرق شدن است؛ و او تنها ایستاده و به ماه خیره است. کسی که خسته بود از جنگیدن، بی نهایت خسته بود.

– همه تو زندگی اشون دنبال معجزه ان. منم فقط داشتم تلاش می‌کردم اون معجزه رو تو زندگیم نگه دارم. نمیدونم اسم این کار چیه. دیوونگی؟ یا دوست داشتن!

یاوری لبخندی زد و سر تکان داد. ساواش برای او آدمی خاص و متفاوت بود؛ پس بنابراین تعریفش از عشق برای او تعجب برانگیز نبود.

کتاب های پیشنهادی:

دانلود کتاب بیوه برادرم

دانلود کتاب خون بس

 

بخشی از کتاب

آبنبات قرمزش را در دستانش گرفته و با سری پایین افتاده به سمت اتاق حرکت کرد. کنار در اتاقش که رسید با ناراحتی

آهی کشید و دستش را بالا برد. وقتی دید دستگیره در خیلی بالا تر از آن چیزی است که قد او برسد کمی مکث کرد و

عقب رفت. آبنبات را داخل دهانش گذاشت و به یک باره سمت در دوید. ولی تا دستش به دستگیره خورد دستانش

روی فلز آن سر خورده و به جای اولش بازگشت. با تخسی اخم هایش را درهم کشید و دست به سینه ایستاد.

ـ چیشده پسرم؟

از گوشه چشم نگاهی به خدمه انداخت و شانه ای بالا داد.

ـ هیچی

خانم نعمتی لبخندی زد و دستان چروکش را با مهربانی روی سر او کشید

ـ می خوای بری تو؟

ساواش کمی مکث کرد؛ سپس با سری که آن طرف گرفته بود تا نگاهش را نعمتی نبیند پاسخ داد:

ـ اوهوم

کتاب نخ سرخ سرنوشت آنید

نعمتی سری با خنده تکان داد و در را برایش کرد. سپس گفت:

ـ در رو نبند تا بتونی بیای بیرون ساواش بی توجه به او به سمت داخل اتاق دوید و مستقیم

رفت کنار آویز قفس سوزی نامش سوزی بود ولی یامور به خاطر اینکه در تلفظ کلمه ها

مشکل داشت مرغ عشق سفید رنگ را سوشی می خواند. و دیگر این شد که زبان ساواش هم به سوشی عادت کرد.

ـ سوشی؟ اینجایی؟

روی تخت خالی یامور نشست و به پرنده که کف قفس خوابیده بود نگاه دوخت. پرورشگاه از دست صداهایی که در

می اورد در امان نبود و همه را عاصی کرده بودند با بازی و سرو صداهایشان.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back To Top